یادداشت 176 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهار نارنجم چهارشنبه : بعد از صبحانه بابا رفت باشگاه .. ما هم یه کم بازی کردیم .. بعدشم مامانی برات سرلاک آماده کرد تا نوش جان کنی ... اولش یه کم ادا دراوردی ولی با شروع شدن برنامه ی مورد علاقت سرلاک خوردی ... محو تماشا بودی و مامان قاشق قاشق گذاشت دهنت ... البته وسطای کار قاشق رو گرفتی شروع کردی به لیس زدنش !!! بالاخره هر جور بود یه کم خوردی .. حالا یا بخاطر طعمش بود یا چی نمیدونم !! بعدش داشتی نق نق خواب رو میزدی که مامان بزرگ اومد ... برام یه سری چیزای خوشمزه اورده بود ... دستش درد نکنه ... بعدش مامان بزرگ رفت و بابایی اومد خونه .. مرغ خریده بود .. کارد میزدی خونم در نمیومد ... از این خریدای بی برنامه بدم میاد ... ...
نویسنده :
نانا
23:59